امير عليامير علي، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 30 روز سن داره

خاطرات خوب امیر علی

يادگاري

 با تو ام پسرک عزیزم! تو که نگاهت راه رفتنت ذوق کردنت و ... همه و همه برایم خاص است و می دانم برای همیشه خاص خواهد ماند. با توام. تو که می دانم روزی بزرگ خواهی شد و از همین امروز می توانم بفهمم که آنوقت چقدر دلم برای این روزها تنگ خواهد شد. برای همین روزهایی که من پيش تو هستم وتو شيطوني ميكني و از گوشه چشم می بینم که منتظري ببيني من چيكار ميكنم،  با یک نگاه شیطنت بار می آیی کنارم.  همین که چشمهایم بسته می شود گرمای صورتت را حس می کنم.و كلمه مامان ، مامان پاشوووو آنقدر "كلمه پاشو" رو قشنگ ميگي كه از دلم نمياد از جام بلند نشم وبعدش ميگي بيا  وقتي به چشمهاي خوشگلت نگاه ميكنم. دو تا چشم تیله ای خوش رنگ را که خیره شده به چشمها...
28 شهريور 1391

موهاي امير علي كو؟ نيست .... رفت.

امير علي جان چند وقتي بود كه موهات خيلي بلند شده بود  وخيلي هم فرفري شده بودي تا اينكه بابايي تصميم گرفت موهاي خوشگلتو از ته بزنه و همين كارم كرد ، ولي خودمونيم كچلي چقدر بهت مياد. منم موهاتو برات يادگاري نگه ميدارم و هم وزنش برات صدقه ميندازم تا از چشم و نظر در امان باشي پسر گلم . چند روز اول كه بابايي موهاتو زده بود هر كي تو رو ميديد ميگفت : الهي، چرا موهاشو زدين واي چه خوشگل شده ، چقدر بهش مياد . اما از حال و هواي خودت بگم ، احساس ميكنم ناراحت شدي از اينكه كچلت كرديم ، چون وقتي ازت ميپرسم ، امير علي موهات كو ؟ دوتا دستاتو ميزاري روي سرت و ميگي نيست .... وقتي ميگم موهات چي شده ؟ با حالت تعجب ميگي رفت ..... قربون اون كله كچلت بره مام...
28 شهريور 1391

عشق مادرانه

عشق مادر به فرزند   :داستان مادر من فقط یک چشم داشت.من از او متنفر بودم…اون همیشه مایه خجالت من بود.او برای امرار معاش خانواده،برای معلم ها و بچه مدرسه ای ها غذا می پختیک روز اومده بود دم مدرسه که به من سلام کنه و منو به خونه ببره.آخه اون چطور تونست این کار رو بامن بکنه؟اصلا به روی خودم نیاوردم،فقط با تنفر بهش نگاه کردم وفورا از اون جا دور شدم.روز بعد یکی از همکلاسی هام منو مسخره کرد و گفت هووو…مامان تو فقط یک چشم داره.فقط دلم می خواست یک جوری خودم رو گم و گور کنم.کاش زمین دهن وا می کرد و منو…کاش مادرم یه جوری گم و گور می شد… روز بعد بهش گفتم اگه واقعا می خوای منو شاد و خوش حال منی،چرا نمی می...
25 شهريور 1391

كاميون سواري

  درد و دل مادرانه عروسك زيباي من سلام امروز اومدم با دردونه ي خودم درد و دل كنم ،  ، گاهي وقتا از دوريت بغض ميكنم و به زور اشكامو قورت ميدم ، چشمام هميشه به ساعته ، دوست دارم عقربه هاي ساعت سريعتر و زود تر حركت كنند و از اين ساعتهاي بي تو بودن بگذرن .گاهي وقتا فكر ميكنم كه الان امير علي داره چكار ميكنه ؟ نكنه كه دلش براي ماماني تنگ شده ؟ من كه خيلي دلتنگم . ولي تمام تلاشم اينه كه وقتي ميام خونه نبودنم در صبح رو برات جبران كنم و تا انرژي دارم باهات بازي ميكنم ، با هم ميخنديم ، يه كم كنار هم ميخوابيم ، پارك ميريم ، عصرونه ميخوريم و هر كار ديگه اي كه تو دوست داشته باشي . دورت بگردم آخه من دوست دارم امير علي من وقتي بزرگ...
19 شهريور 1391

مسابقه نه چندان مادرانه

داریم به قسمت‎های رقابتی مادری نزدیک می‎شویم! منظورم سال‎هایی است که بچه‎ها برای مادر و پدرهایشان تبدیل به ماشین مسابقه می‎شوند. زمانی که زودتر گفتن کلمه ماما و راه افتادن در 9 ماهگی مایه افتخار می‎شود و نقل محافل فخر فروشی. بعد دیگر مسابقه می‎رسد به این که بچه‎ی من چند تا پله را می‎پرد و بعدتر می‎شود تعداد پایتخت‎هایی که نام‎شان را بچه‎ی من بلد است و شاید این که «بچه‎ی من ویولن می‎زنه که از همه سازها سخت‎تره» و این که «انگلیسی رو که همه بلدن، بچه‎ی من فرانسه حرف می‎زنه» و کلاسش بالاست و جمع کردن اعداد سه رقمی و خواندن قبل از سن مدرسه و... خ...
19 شهريور 1391

عشق مامان و بابا

 اینجا مینویسم تا بتونم حس و حال این روزها رو ثبت کنم تا پسرم بزرگ که شد بدونه چقدر ممنونش هستم که مهر مادری رو برام به ارمغان آورد .ممنونم که اومدی  نامه شگفت انگیز داستان کوتاهی که پیش روی شماست یک قصه جادویی است که حتما باید دو بار خوانده شود ! به شما اطمینان میدهم هیچ خواننده ای نمیتواند با یک بار خواندن آن را رها کند ! این نامه تاجری به نام پائولو به همسرش جولیاست که به رغم اصرار همسرش به یک سفر میرود و ... جولیای عزیزم سلام … بهترین آرزوها را برایت دارم همسر همربانم. همانطور که پیش بینی می کردی سفر خوبی داشتم. در رم دوستان فراوانی یافتم که با آنها می شد مخاطرات گون...
19 شهريور 1391

داستان عشق مادر به فرزند

عشق یک واژه زلال است ، تو باید باشی ، قلب من زیر سوال است ، تو باید باشی فال حافظ زدم آن رند غزل خوان هم گفت ، زندگی بی تو محال است ، تو باید باشی. داستان  : پسر بچه ای یک برگ کاغذ به مادرش داد.  مادر که در حال آشپزی بود ،دستهایش را با حوله تمیز کرد و نوشته را با صدای بلند خواند.  او نوشته بود: صورتحساب !!!   کوتاه کردن چمن باغچه 5.000 تومان   مراقبت از برادر کوچکم 2.000 تومان   نمره ریاضی خوبی که گرفتم 3.000 تومان   بیرون بردن زباله 1000 تومان  جمع بدهی شما به من: 12.000 تومان!  مادر نگاهی به چشمان منتظر پسرش کرد،چند لحظه خاطراتش را مرور کرد و سپس قلم را ب...
19 شهريور 1391

لذتهاي معنوي

هم به امير علي، پسر قشنگم و هم به همه بچه های ایران زمین و تمام بچه هاي دنیا  بهترینها رو از خدا برای همه این کوچولوها میخوام: تا حالا راجع به لذتهای معنوی زیاد شنیده بودم، لذتهایی که شاید کمتر تجربه شده باشند ولی همیشه وجود داشتند.عرفا از لذتهای معنوی در لحظات عبادت و بندگی خدا گفتند و ما در زندگی پیامبران و امامان از این لذتها شنیدیم.... شاید تنها تجربه لذت معنوی خودم  لحظه قشنگ دم افطار بود.... تا اینکه خداوند پسری به من داد...... لحظاتم سرشار از لذتهای معنوی شد، لذتهایی که تا مادر نشوی حتی ذره ای از اون رو حس نمیکنی... لحظه درآغوش کشیدن فرزند، لحظات شیر خوردن، خندیدن و.... و حالا قشنگترین لحظه ...
18 شهريور 1391

پسر فوتباليست

 شيرين و مهربان و دوست داشتني تر از هميشه ! عزيز دلم با همه ي آدم هاي دور و برت زود ارتباط برقرار ميكني ، بغل كسي به راحتي نميري ولي با لبخند زيبايت دل همه رو به دست مياري .  وقتي منو گاز ميگيري به نشانه گريه دستامو روي چشمام ميزارم و صداي گريه كردن در ميارم و تو سريع دستاي منو كنار ميدي و ميگي نازي نازي و بعد با يه محبت زياد مامانو بوس ميكني .   تازگيها هر موقع كه بابا بهرام بخواد بره بيرون ، دنبالش گريه ميكني و حتي براي آماده كردن و لباس پوشيدن هم حاضر نيستي كه تو بغل من باشي !! امان از دست تو كه جديداً هركلمه اي رو كه بهت ميگيم عينا" تكرار ميكني . كه وقتي كاري ميكني و بهت ميگم بي ادب فورا" برميگردي و ميگي بي ابد...
18 شهريور 1391